بوی خاک عطر باران خورده در کوهسار.
خواب گندم زارها در چشمه مهتاب.
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن.
+انصافا لحظه ای چشمتان را ببندید و با خودتان فکر کنید در زندگی هرکدام از ما چندبار این پیشامدهای شگفت افتاده است. تا حالا شبی را در گندم زارها زیر نور مهتاب صبح کرده ایم؟ وقتی که صبح میشود، شبنم اردیبهشت تنمان را که میگیرد، گوسفندان را برای چرا به کوهسار ببریم. چندبار در زندگی بوی خاک باران خورده را تا عمق جانمان نفس کشیده ایم؟
چندبار در زندگی دلمان غش رفته است از کنار هم بودن؟
نمیدانم چه بگویم!
شعر از سیاوش کسرایی
درباره این سایت