یه چیزی میخوام بگم و اونم اینه که به قدری به خدا اعتماد دارم که خیالم راحته. یعنی تمام آنچه از دستم برمیاد رو انجام میدم، تا نفس آخر تلاش میکنم و بقیه اش رو به خدا واگذار میکنم. شده تا یک قدمی مردن هم رفته ام، اما ناگهان خدا نفس زندگی را در من دوباره دمیده است.
وقتی به هم بد میکنیم، سر هم کلاه میگذاریم، پشت سر هم بد میگیم، خدا یه جایی با آشی که پخته دهنمونو میسوزونه. خدا همیشه یه موجود گوگولی نیست. گاهی هم خیرالماکرین هست.
من همه چیز رو حل میکنم. همه چیز درست میشه. گرونی میشه، سیل میاد، بابا دیگه نیست، ننه دیگه نیست، ولی من میمونم. یعنی این بودنه مهمه. خدا خواسته من بمونم. میلیاردها سال من نبودم، همین یه ذره که هستم برای من مهمه.
یه دختری هم هست، یه حرفایی میزنه. یه حرفای نامربوط. میخوام بهشون بگم این حرفای نامربوطی که میزنید معنی خاصی نداره احیانا؟ یا بنده بسیار سفیه و عقب مانده از مدرنیته هستم؟ یا مثلا بپرسم:، آیا در قلب مادمازل فعل و انفعالاتی در جریان است که به ابن کمترین موسیو مربوط بشود؟
ننه هم میخواد بره مشهد
امروز یکی اومده بود کتابفروشی، هم فامیل یکی از مشاهیر بودن. خیلی چرند گفتن. خیلی. من میگم یه کاری نکنید آبروی یه فرد محترم و بزرگ رو ببرید. خودت چی هستی؟ خودت چه فایده ای داری؟ حالا مثلا که چی؟ من درک میکنم مثلا دوست داری به اسم اون شخص که با تو قرابت داره افتخار کنی، ولی گند میزنی خب. فضاحت به بار میاری.
میخوام ببینم جرات داری با یدک کشیدن فلان مدرک دانشگاهی از فلان دانشگاه قید همه چیو بزنی و یه جارو دستت بگیری و مثل مرد کار کنی و از صفر شروع کنی؟ البته من خیلی وقته دارم تلاش میکنم به صفر برسم. ایشالا که بشه.
الان از لحاظ حقوقی دارایی من منفیه. یعنی تو اون کیسه هه که پشت سرمه فقط عامل منفی هست. من یک فاجعه حقوقی به شمار می آیم.
البته اینم بگم که احساس انرژی میکنم، احساس میکنم همه چیز کنترل میشه . من از پس همه چیز برمیام. اصلا کلا چیزی برای باخت ندارم. آدمی که اینجوری باشه، خیلی گستاخ میشه، خیلی سگ میشه.
خوابم خوب شده. خیلی خوب شده
بچه ها، آدمای خوبی باشید. دست بالا دست زیاده ها.
این دختره که گفتم، نامه نوشته:
مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی مهدی
یاد گوهرمراد افتادم.
تولدم نزدیکه. من دارم میفهمم تو یه دوران کوتاهی چه بلاهایی که سرم نیومد.
این دختره که گفتم؛ خیلی دختر خانمیه.
آقاش میشناسه منو. صبح به صبح که دارم جارو میزنم در مغازه رو، براش دست بلند میکنم و چاق سلامتی میکنم. تازه برای خودشون و خانواده محترمشون تخفیف ویژه میدم.
پارسال تولد گرفتم با دوستام. رفته بودیم بیرون، چه تولد خاطره انگیزی بود پارسال.
ما هرچقدر هم سخنور و گستاخ باشیم، جلوی یه فرد خاص، نفس کم میاریم، حرفمون یادمون میره. اینا یه چیزای ساده اس. بله.
درباره این سایت