هوا که خنک میشود، ترس این را دارم که پرنده ها از بس خودشان را باد کرده اند، بترکند. میترسم که نگاهم به یک جا خشک شود و با بهار سال دیگر آب بشوم. میترسم خونم یخ بزند و در رگهایم متوقف شود. من در خودم دیده ام که قلبم در خودش مچاله شود و خودش را در آغوش بگیرد. دستش را جلوی دهانش بگیرد و «ها» کند. بعد هم گلیم مندرس همیشگی اش را دور خودش بپیچد و پشتش را به دنیا کند و بخوابد. آرام بخوابد. و تا بهار سال دیگر برف های زمستان امسال روی جنازه اش بماند.

 

 

+اصلا حال خوشی ندارم. تازه یک مقاله روانشناسی تحویل گرفتم که ترجمه کنم. نه اینکه از عهده اش برنیانم، خیلی خسته ام. این کار هم به ددلاین رسیده ولی تا منو نکشه ول نمیکنه. اینا نمک زندگیه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ویو پنل پرتال اطلاع رسانی تور های گردشگری نمایندگی سامانه حمل ونقل آنلاین ماین تاکسی آبادان جملات زیبا گیله مرد پروکسی تلگرام ابوالفضل حصارکی کیست ؟ کلاهبردار یا کارآفرین خبر ساخت تی وی ست عطیه عمومی